از ناسازه های عصر ِ ارتباطات یکی هم این است که گاهی کسی را می بینیم که این طرف نشسته، آدامس می جود، سرخوشانه ترین آهنگ ِ دل خواه اش را گوش می کند، و در عین حال که با پایش زیر ِ میز ضرب گرفته و نگاهی هم به مطلب ِ نیم خوانده اش دارد، با عزیز ِ آن طرفی اش چت می کند. آن طرفِ خط هم آدم ِ دیگری نشسته است. کسی که پشت صفحه ی مانیتور اش قوز کرده و در حالی که سر اش را به دست تکیه داده و اشک ها یش سرازیر اند، به زحمت چیزی برای گفتن پیدا می کند. چه بگوید؟ بگوید با این لحن شوخ و بی خیال با من حرف نزن چون دارم گریه می کنم؟ بگوید لطفاً چیزهایی را که می گویم جدّی تر بگیر چون دارم گریه می کنم؟ احمقانه است، ترحّم خواهانه است، در شأن ِ او نیست که غم اش را این طوری به رخ ِ دیگری بکشد. تازه، احمق جان، گریه و زاری هم شد دلیل برای جدّی گرفته شدن؟ حرفی اگر داری همان را بزن. کلمات روی صفحه ی مانیتور نقش می بندند، یک جمله از این طرف، یک جمله از آن طرف. پشت سرِ هم می آیند و خوانده می شوند و یکی یکی آن بالا ناپدید می شوند. چه باشکوه اند کلمات.
4 comments:
چه شکوه ناپایایی
مانند خاطره ای که لجبازانه نخواهیم باور کنیم که خاطره است
LOL! it's funny but sad. I have never been in such a situation when chatting, neither sides; though I might have been thought to be in either of sides mistakenly...
and about "glory of words" hmmm at this point it reminds me only one thing:
زبان فارسی هیچ که نداشته باشد فحش آبدار زیاد دارد ماکه سر این ثروت عظیم نشسته ایم چرا ولخرجی نکنیم
صادق هدایت
سلام
بسیار زیبا بود
لینک مطلبتان رادر ناتانائیل گذاشتم
بس که خوب بود
ممنون
مانا باشی
من یک زنم، این نوشته مرا بیشتر میرنجاند، یاد سرزمینی می افتم که دلم میخواهد عاشق مردانش باشم اما افسوس آنها عجیب حقیر شده اند
Post a Comment