چند روز پیش یکی از دوستان نقل قولی از هیوم را در فیس بوک به اشتراک گذاشته و همان جا هم بیزاری ِ خود از جسنیت گرایی ِ او را اعلام کرده بود. نقل قول ِ مورد نظر بخشی از استدلال ِ هیوم علیه دیدگاه دین در مورد جاودانگی ِ روح است:
«نظریه ی فنا پذیری ِ روح، پایین تر بودن ظرفیت های زنان را به آسانی توضیح می دهد. زندگی ِ خانه-محور ِ آن ها توانایی ِ بیشتری چه ذهنی و چه جسمی طلب نمی کند. این واقعیت از منظر یک دیدگاه ِ دینی کاملاً از نظر پنهان شده و ندیده گرفته می شود: بر عهده ی هر دو جنس تکالیف یکسانی نهاده شده است؛ پس بهره ی آنها از عقل و اراده نیز باید برابر باشد، و البته در هر دو مورد بسیار بیشتر از آن چه که اکنون هست.»*
من نظر دادم که این گفته ی هیوم جسنیت گرایانه نیست؛ چون به هر حال او وضعیت ِ موجود را محصول ِ شرایط اجتماعی ِ دوران ِ خودش دانسته و منظورش از "ظرفیت" هم ظرفیت ِ مشاهده شده ی فعلی ست، نه ظرفیتِ بالقوه ی کلی و فارغ از اوضاع و احوال ِ اجتماعی (که حرف زدن از چنین ظرفیتی اساساً از هیوم بعید است). این که معتقد باشیم تفاوت ِ شرایط و ملزومات ِ زندگی برای گروهی خاص قابلیت های کمتری را در آن ها پرورده است جسنیت گرایانه نیست و حتی می تواند منجر به آگاهی از شرایط ِ تبعیض آمیز زندگی یک جـنس و تلاش برای تغییر آن هم بشود. بعد از من امّا چند نفر دیگر آمدند زیر نوشته نظر گذاشتند و نشان ام دادند که چرا همین دیدگاه هم جسنیت گرا ست. این که چه طور جناب فیلسوف به راحتی تمام ِ دشواری ها و ظرافت های کار ِ خانه را ندیده می گیرد و ظرفیت های زن را با معیار ِ نوع کار یا فکر ِ در-آن-زمان-مردانه می سنجد.
این نکته ی ظریفی است که من همیشه فراموش می کنم. فراموش کردن ام هم دلیل ساده ای دارد. این که خودم هم نوع ِ کار بیرون از خانه و اندیشه ی انتزاعی تر را چالش برانگیز تر و عملاً برتر می دانم. یعنی با این که زن ام، می شود گفت نزدیک به همان جایی ایستاده ام که فیلسوف ِ مرد سیصد چهارصد سال پیش ایستاده و به قضیه نگاه کرده است. آن چیزی که یادم می رود این است که سلیقه ی من هم می تواند پیش فرض های مخفی ِ جسنیت گرایانه داشته باشد. در این سال های اخیر، هر وقت که کسی دم از زنانه-نگری و زنانه-نویسی و تلاش برای بسط آگاهانه ی آن در وبلاگستان ِ فارسی زده، من خوشم نیامده. دوست نداشته ام طرز فکر یا روحیه ی خاصی که معمولاً هم با آنچه من در خودم سراغ دارم متفاوت است به عنوان نـُرم ِ رفتار یا استعداد ِ زنانه جا بیافتد. البته حالا هم به چنین جریان هایی زیاد خوش بین نیستم. شاید می ترسم چنین نـُرمی که در بهترین حالت یک نـُرم آماری است به یک نـُرم هنجاری تبدیل شود و نه تنها من ِ نوعی که بیرون ِ این دایره ی آماری قرار می گیرم را به نداشتن ِ اصالت ِ زنانه متهم کند، بل که بدتر از آن، راه ِ انتقاد و پرسش از آن راه و رسم و خصوصیت هایی را که درون دایره قرار می گیرند و اصیل قلمداد می شوند به کل ببندد. در واقع با این که قبول دارم سنجیدن و رد کردن ِ کلیتِ رفتار زنانه بر اساس معیار ِ مردانه یا برعکس اش خطا ست، به این جور زنانه-مردانه کردن ها هم باور ندارم.
البته این هم هست که زنانه-مردانه کردن الزاماً به معنای بستن ِ راه انتقاد و پرسش از رفتارهای زنانه یا مردانه نیست. شاید بتوان معیارهای جداگانه و متفاوتی برای ارزیابی ِ رفتار ِ زنانه و مردانه داشت بدون این که این معیارها صرفاً نـُرم آماری باشند. با این حال، با توجه به این که زنان و مردان قبل از این که زن یا مرد باشند انسان اند و در جوامع انسانی ِ تشکیل شده از هر دو جـنس (و البته جـنس های بینابینی) زندگی می کنند، فکر می کنم برای ارزیابی ِ رفتار و خصوصیت های همه ی این انسان ها می توان و باید معیاری فرا-جسنیتی یا میان-جسنیتی داشت. مگر این که معتقد باشیم معیار داوری نه از زندگی ِ اجتماعی ِ انسان ها در کنار یکدیگر بل که از آسمان نازل می شود.
سوال این جاست که آیا این معیار فرا-جسنیتی می تواند یک جـنس را اساساً از جنس دیگر برتر ارزیابی کند؟ به نظر می رسد که بله، روی کاغذ امکان اش هست که یک معیار داوری با این که از قبل به نفع یک جـنس خاص انتخاب نشده است و برای مثال برساخته ی یک نظام مردسالارانه نیست، وقتی که اعمال می شود برتری ِ یک جـنس نسبت به جـنس ِ دیگر را نشان دهد. ولی واضح است که صرف ِ این امکان، به طور خاص، حقانیت ِ هیچ دیدگاه جسنیت گرایانه یا تبعیض آمیزی را اثبات نمی کند. اگر کسی می خواهد چنین معیاری را پیش بنهد، به نظر من باید استدلال خیلی خیلی خوبی برای دفاع از آن در آستین داشته باشد که نشان دهد چرا همه اعم از زن و مرد و به خصوص در جوامعی که زنان و مردان کنار یکدیگر زندگی می کنند باید چنین معیار ِ نهایتاً تبعیض-آور ی را بپذیرند. این که کسی باد در غبغب بیاندازد و مثلاً با اتکا به نوعی کشف و شهود پیشینی یا ملاحظات "زیبایی شناختی" (که هر دو مورد خوراک ِ برخی از دوستداران ِ فلسفه ی قاره ای است) یک جـنس را از جـنس دیگر پست تر بشمارد، خنده دار (بخوانید گریه دار) است. مسئله این است که همین که معیاری در نهایت یک جـنس را نسبت به جـنس ِ دیگر برتری می دهد خودش دلیلی برای شک کردن به آن است؛ دلیلی که ممکن است بتوان با دلیل ِ بهتری به آن جواب داد، ولی خارج شدن از حوزه ی دلیل آوری و متوسل شدن به رتوریک ِ هنر و زیبایی شناسی (که رتوریک ِ غالب ِ فلسفه ی قاره ای -فلسفه ی ادیبان و سخن وران- است) در چنین بحث هایی آن چیزی است که من سرکوب ِ وحشیانه ی اخلاق به اسم ِ زیبایی شناسی می نامم اش. دم زدن از زیبایی شناسی آن جا که نیمی از انسان ها در طول تاریخ از تحقیر و شرایط نابرابر رنج برده اند و هنوز هم می برند اخلاقی و انسانی نیست. چیزی است در ردیف ِ دوست داشتن و تحسین ِِ هیتلر به خاطر کاریزما و نظم و نبوغ اش. اصلاٌ چیزی به نام ِ "زیبا"ی ضدّ اخلاقی گمان نمی کنم وجود داشته باشد.
«نظریه ی فنا پذیری ِ روح، پایین تر بودن ظرفیت های زنان را به آسانی توضیح می دهد. زندگی ِ خانه-محور ِ آن ها توانایی ِ بیشتری چه ذهنی و چه جسمی طلب نمی کند. این واقعیت از منظر یک دیدگاه ِ دینی کاملاً از نظر پنهان شده و ندیده گرفته می شود: بر عهده ی هر دو جنس تکالیف یکسانی نهاده شده است؛ پس بهره ی آنها از عقل و اراده نیز باید برابر باشد، و البته در هر دو مورد بسیار بیشتر از آن چه که اکنون هست.»*
من نظر دادم که این گفته ی هیوم جسنیت گرایانه نیست؛ چون به هر حال او وضعیت ِ موجود را محصول ِ شرایط اجتماعی ِ دوران ِ خودش دانسته و منظورش از "ظرفیت" هم ظرفیت ِ مشاهده شده ی فعلی ست، نه ظرفیتِ بالقوه ی کلی و فارغ از اوضاع و احوال ِ اجتماعی (که حرف زدن از چنین ظرفیتی اساساً از هیوم بعید است). این که معتقد باشیم تفاوت ِ شرایط و ملزومات ِ زندگی برای گروهی خاص قابلیت های کمتری را در آن ها پرورده است جسنیت گرایانه نیست و حتی می تواند منجر به آگاهی از شرایط ِ تبعیض آمیز زندگی یک جـنس و تلاش برای تغییر آن هم بشود. بعد از من امّا چند نفر دیگر آمدند زیر نوشته نظر گذاشتند و نشان ام دادند که چرا همین دیدگاه هم جسنیت گرا ست. این که چه طور جناب فیلسوف به راحتی تمام ِ دشواری ها و ظرافت های کار ِ خانه را ندیده می گیرد و ظرفیت های زن را با معیار ِ نوع کار یا فکر ِ در-آن-زمان-مردانه می سنجد.
این نکته ی ظریفی است که من همیشه فراموش می کنم. فراموش کردن ام هم دلیل ساده ای دارد. این که خودم هم نوع ِ کار بیرون از خانه و اندیشه ی انتزاعی تر را چالش برانگیز تر و عملاً برتر می دانم. یعنی با این که زن ام، می شود گفت نزدیک به همان جایی ایستاده ام که فیلسوف ِ مرد سیصد چهارصد سال پیش ایستاده و به قضیه نگاه کرده است. آن چیزی که یادم می رود این است که سلیقه ی من هم می تواند پیش فرض های مخفی ِ جسنیت گرایانه داشته باشد. در این سال های اخیر، هر وقت که کسی دم از زنانه-نگری و زنانه-نویسی و تلاش برای بسط آگاهانه ی آن در وبلاگستان ِ فارسی زده، من خوشم نیامده. دوست نداشته ام طرز فکر یا روحیه ی خاصی که معمولاً هم با آنچه من در خودم سراغ دارم متفاوت است به عنوان نـُرم ِ رفتار یا استعداد ِ زنانه جا بیافتد. البته حالا هم به چنین جریان هایی زیاد خوش بین نیستم. شاید می ترسم چنین نـُرمی که در بهترین حالت یک نـُرم آماری است به یک نـُرم هنجاری تبدیل شود و نه تنها من ِ نوعی که بیرون ِ این دایره ی آماری قرار می گیرم را به نداشتن ِ اصالت ِ زنانه متهم کند، بل که بدتر از آن، راه ِ انتقاد و پرسش از آن راه و رسم و خصوصیت هایی را که درون دایره قرار می گیرند و اصیل قلمداد می شوند به کل ببندد. در واقع با این که قبول دارم سنجیدن و رد کردن ِ کلیتِ رفتار زنانه بر اساس معیار ِ مردانه یا برعکس اش خطا ست، به این جور زنانه-مردانه کردن ها هم باور ندارم.
البته این هم هست که زنانه-مردانه کردن الزاماً به معنای بستن ِ راه انتقاد و پرسش از رفتارهای زنانه یا مردانه نیست. شاید بتوان معیارهای جداگانه و متفاوتی برای ارزیابی ِ رفتار ِ زنانه و مردانه داشت بدون این که این معیارها صرفاً نـُرم آماری باشند. با این حال، با توجه به این که زنان و مردان قبل از این که زن یا مرد باشند انسان اند و در جوامع انسانی ِ تشکیل شده از هر دو جـنس (و البته جـنس های بینابینی) زندگی می کنند، فکر می کنم برای ارزیابی ِ رفتار و خصوصیت های همه ی این انسان ها می توان و باید معیاری فرا-جسنیتی یا میان-جسنیتی داشت. مگر این که معتقد باشیم معیار داوری نه از زندگی ِ اجتماعی ِ انسان ها در کنار یکدیگر بل که از آسمان نازل می شود.
سوال این جاست که آیا این معیار فرا-جسنیتی می تواند یک جـنس را اساساً از جنس دیگر برتر ارزیابی کند؟ به نظر می رسد که بله، روی کاغذ امکان اش هست که یک معیار داوری با این که از قبل به نفع یک جـنس خاص انتخاب نشده است و برای مثال برساخته ی یک نظام مردسالارانه نیست، وقتی که اعمال می شود برتری ِ یک جـنس نسبت به جـنس ِ دیگر را نشان دهد. ولی واضح است که صرف ِ این امکان، به طور خاص، حقانیت ِ هیچ دیدگاه جسنیت گرایانه یا تبعیض آمیزی را اثبات نمی کند. اگر کسی می خواهد چنین معیاری را پیش بنهد، به نظر من باید استدلال خیلی خیلی خوبی برای دفاع از آن در آستین داشته باشد که نشان دهد چرا همه اعم از زن و مرد و به خصوص در جوامعی که زنان و مردان کنار یکدیگر زندگی می کنند باید چنین معیار ِ نهایتاً تبعیض-آور ی را بپذیرند. این که کسی باد در غبغب بیاندازد و مثلاً با اتکا به نوعی کشف و شهود پیشینی یا ملاحظات "زیبایی شناختی" (که هر دو مورد خوراک ِ برخی از دوستداران ِ فلسفه ی قاره ای است) یک جـنس را از جـنس دیگر پست تر بشمارد، خنده دار (بخوانید گریه دار) است. مسئله این است که همین که معیاری در نهایت یک جـنس را نسبت به جـنس ِ دیگر برتری می دهد خودش دلیلی برای شک کردن به آن است؛ دلیلی که ممکن است بتوان با دلیل ِ بهتری به آن جواب داد، ولی خارج شدن از حوزه ی دلیل آوری و متوسل شدن به رتوریک ِ هنر و زیبایی شناسی (که رتوریک ِ غالب ِ فلسفه ی قاره ای -فلسفه ی ادیبان و سخن وران- است) در چنین بحث هایی آن چیزی است که من سرکوب ِ وحشیانه ی اخلاق به اسم ِ زیبایی شناسی می نامم اش. دم زدن از زیبایی شناسی آن جا که نیمی از انسان ها در طول تاریخ از تحقیر و شرایط نابرابر رنج برده اند و هنوز هم می برند اخلاقی و انسانی نیست. چیزی است در ردیف ِ دوست داشتن و تحسین ِِ هیتلر به خاطر کاریزما و نظم و نبوغ اش. اصلاٌ چیزی به نام ِ "زیبا"ی ضدّ اخلاقی گمان نمی کنم وجود داشته باشد.
6 comments:
این استدلال که «کار خانگی هم ظرافت ها و ظرفیتهای ذهنی خاص خود را می طلبد پس تواناییهای ذهنی - بدنی - تعقلی زنان در کار منزل را هم می توانیم ارزشگذاری برابر با کارهای اجتماعی تر بکنیم..»هم دیگر استدلال خطرناکی شده است. خیلی وقتها این استدلال شده وسیله ای برای تایید محدودیتهای اجتماعی زنان.
نکته اول
برام خیلی عجیبه که چه جوری یک فرد اون پاراگراف اول رو از هیوم میخونه و میگه جنسیت گرایانه نیست! اونقدر واضح به نظر میرسه که هیچ نیازی برای تکلف برهان آوردن نیست. هر چند باید کل یک نوشته رو مطالعه کرد و با قیچی کردن بخشی از یک نوشته استنباط منطقی نمیشه
نکته دوم
نقش نگارنده در اینجا چیه؟ تحلیلگره؟ نقل قول کننده ست؟ مقایسه گره؟ یا مخلوطی از همه اینها که به صورت غیریکنواخت در متن توزیع شده؟! گزینه آخر به نظرم نزدیکتر به واقع میرسه و اگر اینطور باشه، بهتره که این نوشته از بخش "جدی نوشته ها" به "نوشته بازی ها" منتقل بشه، مگر اینکه تعریف خود را از یک نوشته جدی که حقیقتا منطقی و فلسفی است ( و نه مغلطه آمیز و صرفا متکلف نما)تا حد این نوشته تقلیل بدیم
نکته سوم
بهتر است قبل از انتشار به اصطلاح یک "نوشته جدی" نویسنده سعی بیشتری در مرور و تصحیح و تسهیل نوشته خود داشته باشه تا از این قبیل بخش ها کمتر به چشم بخوره:
"سوال این جاست که آیا این معیار فرا-جسنیتی می تواند یک جـنس را اساساً از جنس دیگر برتر ارزیابی کند؟ به نظر می رسد که بله، روی کاغذ امکان اش هست که یک معیار داوری با این که از قبل به نفع یک جـنس خاص انتخاب نشده است و برای مثال برساخته ی یک نظام مردسالارانه نیست، وقتی که اعمال می شود برتری ِ یک جـنس نسبت به جـنس ِ دیگر را نشان دهد" => خودش خودش رو نقض میکنه
نکته چهارم
ادب و اخلاق دو قسم جدایی ناپذیر هستند و اساسا با بحث در پاراگراف آخر و خصوصا مثال بلامصداق هیتلر و کاریزما و نظم و نبوغش (که هیچ کدام در مبحث زیبایی شناختی بالاخص زیبایی شناختی ادبی ارزش و جایگاه خاصی ندارن) مخالفم
To S:
بله حق با شماست، ولی به ناحق این طور شده. یعنی از خود استدلال چنین چیزی نمی شود نتیجه گرفت
بنظرم جنسیت بیشتر ابزاره و نگاهِ تسلططلب معمولاً چنین زاویهی دیدی میسازه که انسانها رو بخش میکنه تا بتونه میل به تسلطش رو توجیه.
به مهیار:
یک. نیاز به برهان آوردن اتفاقاً برای همین وقت هاست، وقت هایی که چیزی به نظر شما واضح می رسه و به نظر دیگری واضح نمی رسه. به نظر شما چه دلیلی داره آدم به حرف کسی که برهان نمی آره و فقط ابراز تعجب می کنه و بر واضح بودن حرفش پافشاری می کنه گوش بده؟ به نظرم می رسه که شما صرف ِ قائل بودن به برتری ِ یک جنس رو جنسیت گرایی می دونید، ولی، همون طور که از این نوشته بر می آد، من فکر می کنم که جنسیت گرا بودن یک سری شروط دیگه هم داره. مثل این که معتقد باشیم یک جنس "ذاتاً" از جنس دیگه برتره و این وضعیت رو هیچ وقت نمی شه عوض کرد. یا این که داوری مون در مورد دو جنس رو با یه پیش فرض و گرایش جنسیتی (مثلاً معیاری که خودش برساخته ی یک جامعه ی مرد سارلاره) آغاز کرده باشیم، نه این که بی طرفانه و با یه معیار مستقل نگاه کرده باشیم و نهایتاً نظر داده باشیم که یک گروه در حال ِ حاضر توانایی های بیشتری داره. به نظر من این طور می رسه که وقتی معیار مستقله نمی شه اسم اون داوری رو جنسیت گرایانه گذاشت. البته احتمالاً همه در این مورد با من موافق نیستند.
در مورد قیچی کردن ِ بخشی از یک نوشته حق با شماست، ولی مسئله ی اساسی در این نوشته جنسیت گرا بودن یا نبودن هیوم نبوده است. سوال این است که آیا دیدگاهی که از همان پاراگراف برداشت می شود جنسیت گرایانه است یا نه. اتفاقاً بعضی معتقدند که هیوم این استدلال را در پاسخ به مسیحیانی آورده است که خودشان به برابری دو جنس معتقد نبوده اند و در واقع وقتی حرف از پایین تر بودن ظرفیت های زنان می زند دارد آنها را دست می اندازد.
دو. اینجا ژورنال عملی پژوهشی نیست که لازم باشد مولف نقش خودش در نوشته را کاملاً روشن کند. بله، شاید نقش نگارنده مخلوطی از همه ی اینهاست (هرچند که فکر می کنم مرز میان نقل قول و تحلیل این نوشته کاملاً روشن است). ولی نمی دانم چرا فکر می کنید هر نوشته ای که هم تحلیل کند و هم نقل قول، نمی تواند جدی باشد و بد تر از آن مغلطه آمیز هم هست. بهتر بود اگر مغلطه ای در این نوشته می بینید همان را ذکر کنید.
سه. حق با شماست. من نگارش ام ضعیف است و باید روی آن کار کنم. ولی این بخش از نوشته که اینجا آورده اید خودش را نقض نمی کند. به نظر می رسد اینجا هم مشکل این است که برداشت شما از "جنسیت گرایی" با من متفاوت است، همانی که بالاتر توضیح دادم.
چهار. مثال هیتلر مثالی ست از وقتی که ملاحظات اخلاقی کنار گذاشته شده و داوری در مورد یه شخصیت ِ ضد اخلاقی بر اساس ملاحظاتی غیر از ملاحظات ِ اخلاقی صورت می گیرد. تا آنجایی که من دیده ام بعضی از افرادی که هیتلر را تحسین می کنند یک جور ارزش زیبایی شناختی در کارش می بیند. ولی در کل همین که اون ملاحظات غیر اخلاقی باشند هم برای منظور من کافی ست، لازم نیست حتماً زیبایی شناختی باشند
تا حد زیادی قانع کننده نبود اما الان سرم خیلی شلوغه، به زودی وقت کردم به این بحث ادامه میدیم
پ.ن: ممنون از جواب نجیبت
Post a Comment