Wednesday, December 31, 2008

این صدایی که صدای من است از کجا می­ آید؟ ته چاه کجاست و چه کسی آنجاست؟ احتمالاً یک تاریخ­ دانِ عاقل اما کم­ حافظه با دفتر و دستک­ و عینک­ اش آن پایین نشسته و قبل از این­ که به هر صدایی اجازه­ ی صدور و عبور بدهد یک دور تمام دفترهایش را ورق می­ زند و بعد از تمام حساب­ و کتاب­ های دنیا صدای خسته و بیچاره ­ی مرا می ­فرستد بالا. اصلاً کسی شنید که چی گفتم؟ نه، گوش­ های دنیا به روی چیزی که این طوری جویده شده و از هفت خوانِ تاریخ گذشته بسته است. چیزی شنیدن دارد که مثل یک حرکتِ بی­ خیالِ قلم­ مو روی بوم، مثل یک جیغ، مثل سیبی که به ضرب باد از شاخه می­ افتد زاده­ ی یک حادثه باشد. تاریخ­ دانِ من توالیِ حادثه­ ها را برایم ضبط و ثبت کرده و تجربه­ ی زنده­ ی حادثه را از من گرفته! چه ­قدر لحظه­ های بعد سیگار و الکل که بی ­پروا می­ شوم خوب است...

3 comments:

Anonymous said...

چقدر لحظه های بعد از لحظه های بعدت را دوست دارم. مثل این قالب خارجی که با زبان مادری تویش نوشتن یه جوری است

Anonymous said...

سلام
سپاس گزارم که به مهر و دقت شعرهایم را خواندید و یادداشت گذاشتید.
نکاتی که با دقت ذکر کردید برای من خیلی مهم است و خوش حالم که به چشم شما آمده، گفتنش هم دقت مرا بالا می برد.

با سپاس
سارا محمدی اردهالی

Anonymous said...

وقتي داستان مي‌نويسم اين تاريخدان سمج را حس مي کنم که نمي‌گذارد قلمم بي‌پروا روي کاغذ بلغزد.