Tuesday, June 05, 2007

چیزهای بسیار كمی هستند كه لذّت­شان را به تمامی در خود دارند و برای تجربه ­ی تام و تمام­شان نیازی به متوّسل شدن به یك عامل بیرونی نیست. ارزش ­های فردی (اگر هنوز وجود داشته باشند) در مقابل ارزش ­های جمعی این­ گونه اند. منظورم از ارزشِ جمعی، آن ارزشی است كه معطوف به یك پاداشِ بیرونی است. پاداشِ بیرونی برای یك ارزش جمعی به سادگی می­ تواند منفعت اقتصادی (تجسّمِ ارزش به كمّی­ ترین شكلِ‌ ممكن در پول) یا برانگیختن تحسین و توجّهِ دیگری باشد (تجسّم كیفی ارزش در روایتی كه ذهنِ دیگری از ارزش­مندی چیزی می­ سازد). لذّتی كه "داشتنِ" یك ارزشِ جمعی به­ همراه دارد، به خاطرِ وابسته­ گی‌ ذاتی­ اش به اشخاص و اشیای دیگر، بسیار جزمی و تفسیرناپذیر؛ و از طرفی به خاطرِ داشتنِ مهر تأییدِ اجتماع بر پیشانی­ِ خود، منفعلانه­ تر و شاید آسان­ یاب­ تر است. امّا ارزشِ فردی، همیشه هاله ­ای از هراس و تردید را در اطراف خود دارد. فضای پیرامونِ یك ارزشِ فردی،‌ چنان كه در اندیشیدن به آن، خلقِ آن، یا عمل كردن به آن تجربه می­ شود، جهانی كامل است. اینجا ارزش از نسبت دادنِ یك پاداش یا منفعت بیرونی به چیزی ناشی نمی­ شود. چه، اگر نخواهیم فرض كنیم كه چیزهای خوب در فطرتِ انسان­ها و در طبیعتِ چیزها وجود دارند و نیازی به شك كردن در مورد آنها نیست، باید بپذیریم كه اینجا هم "خوبی" آگاهانه یا ناآگاهانه به چیزی "نسبت داده می ­شود". امّا ارزشِ فردی، حتّی وقتی آگاهانه در ذهن بر چیزی تعلّق می­ گیرد، یك تفاوت اساسی با ارزشِ جمعی دارد؛ و آن این است كه در مورد آن، جفت شدنِ چیزی با یك لذّتِ شناخته­ شده برای زیبا انگاشتنِ آن كافی نیست. فضیلت­ های فردی، زیبایی­ شان را دقیقاً‌ از تخریب و به سخره­ گرفتنِ نظامِ لذّت­ها و پاداش­ های بیرونی می­ گیرند. قابل درك است كه چرا هر فضیلتی كه سادگی و عوامانه ­گی یك لذّتِ دم دستی را بیشتر به هیچ بگیرد، درونی­ تر و زیبا تر است.

یك آینه بر دیوارِ اتاق است و آینه­ ی دیگر بر دیوارِ اتاقِ ذهن.

ماركوس اورلیوس، فیلسوفِ رواقی، در بخش اوّلِ كتاب "تأملات" خود، آموزه­ های اخلاقی­ ای را كه از دیگران آموخته­ است، شادمانه سپاس می­ گزارد و با نام بردن هر یك از آنها، در نهایت احترام، از دوستان و آموزگاران­ اش یاد می­ كند. این تنها بخشِ كتاب است كه حالتِ آموزشی و توصیه ­گرانه ندارد و مشغولِ یاد دادنِ اسرارِ دست­ یافتن به نیكی و آرامش به خواننده نیست. جذابیتِ این بخش از كتاب برای من كاملاً به فرم آن برمی­گردد. چه، حتّی برخوردِ دیداری با نامِ فضیلت­ هایی كه از آنها یاد شده، چشم را نوازش می­ دهد. فكر می­ كنم ثبت كردنِ آموخته­ هایی از این دست و به این شكل، جدا از لذّتِ سرشاری كه برای نویسنده دارد، از این حیث كه اهمیت و شأنِ زیبایی­ شناسی اخلاقی را در ذهن پررنگ می­ كند، تمرینی مؤثر است. هر چند كه چرایی نیكی هیچ­ یك از ارزش­ها در كتاب پخته نشده، نفسِ به­ یاد آوردنِِ امكانِ وجودِ چنین جهانِ اخلاقی قدرتمندی لذت­ بخش است. در اندیشه ­ی ماركوس اورلیوس، خوبی و بدی به ­سادگی مطلق انگاشته می ­شود و اگر چیزی خوب است، به طبیعتِ آن بر می­گردد؛ یعنی همه می­ توانند (و باید) خوبی آن را ببینند و بپذیرند. لحنِ بیشترِ قسمت­ های كتاب پیامبرگونه است، و با دستورالعمل­ ها و تحلیل­ های ساده­ انگارانه­ ای پیش می ­رود كه بدیهی­ ترین اصولِ‌ آن برای اندیشه­ ی امروز مورد تردید اند. امّا اگر بخواهیم این شبهِ-تحلیل­ها را بفهمیم یا چیزی در موردِ آنها بفهمیم، راهی نداریم جز اینكه به­سادگی خود را به فضای مذهبی كتاب بسپاریم...
«اگر خدایان وجود داشته باشند، ترك كردنِ انسان­ها وحشتناك نیست، زیرا نخواهند گذاشت به تو آسیبی رسد. اگر هم خدایی وجود نداشته باشد، یا در امور فانی مداخله نكند، زندگی در جهانی بی­خدا یا عاری از مشیت الهی به چه كار می­آید؟ ولی خدایان وجود دارند...» (كتاب دوم، بند 11)

با وجودِ این شباهتِ بارز میان فلسفه­ ی رواقی و دین، كه در هردو، راهِ رسیدن به درك از مسیری توجیه­ نشده -يعنی تمرین، ریاضت و ایمان- می­ گذرد، تفاوتِ مهمی هم میان آنها یافتم: فلسفه­ ی رواقی، برخلافِ دين، مثالِ خوبی از شكل­ گيریِ ارزش­های فردی است. چیزی را به پاداشِ بیرونی و اخروی حواله نمی­ دهد.

No comments: