Sunday, January 14, 2007

اين من نيستم كه خودم را به ميان كلمات مي‌ آورم. اين راوي است كه از روايت من باز نمي ايستد. راوي هست، و من به وجودش آگاهم. وقتي مي خواهم ميان بازوان يك حماقت كوچك به خواب روم، او روايتم مي كند و من نمي توانم صدايش را نشنوم. صدايش مي آيد و مرا از ميان بازوان خواب بيرون مي كشد و در دريايي از كلمه ها غرقم مي كند. كلمه ها را به من مي سپارد تا روايت­گر خودم باشم. من اين را نمي فهمم. اين كه اين روايت،‌ خود بازويي ديگر نيست براي خوابي ديگر؟

No comments: