ستایش نوشتی برای لاس
{پیش درآمدی بیمقدمه بر نوشتهای که در پی آن نمیآید}
آنجا دستی است که پیش میآید. در چشمانِ این دست، یا چشمانی از این دست به زحمت میتوانید نگاه کنید، چه تمنای نگاه در آنها بیداد کند یا نه، نکند، نمیکند. اما نگاه اگر کرده باشید، این دست در حرکت خود مصمم است و در عین حال تصمیمی هم در سر ندارد.{او اصلاً سر ندارد، دستی بیسر است که تنها چشم دارد} پیش میآید و پیش میکشد. پیشپیشآمدن اش به ظاهر آنقدر پیشِ پا افتاده است که بهواقع اهمیتی ندارد که به آن اهمیت نمی دهیم. اما همه میدانیم کجا یی که این پیشامدِ دستیده شده میایستد مهم است، یعنی کدامپا یی که روی آن میایستد و پس از ایست، مرکزِ این گریز خواهد بود. میدانیم گریزی اگر هست، به قدری سریع اتفاق میافتد که کسی هرگز نمیتواند شاهد آن باشد. همه یا بازی میکنند یا بازی نمیکنند. اگر بازی نمیکنند یا اگر نگاه میکنند، چشمهایشان از فرط باز ای چیزی نمیبیند. اگر بازی می کنند، بازیکن اند و بازیکنها ناگزیر در کنشِ کردن افراط میکنند و بازی را نمیبینند چون غرق اند یا غرقه اند. اصلاً لاس میزنیم یا لاسه، کسی نمیداند. شاید این واژه آنقدر جنسی است که جنس ندارد. یا شاید ما خودمانیم که آنقدر جنسی، که آنقدر بیجنس میشویم وقتی در خوشخوشِ بازی غرقیم. یا شاید خودمان نیستیم، جنس مخالفیم و نه دست، که دستخورده هم نه، دستخورده نیستیم و میشویم. یعنی باز هم نه، دستخورده نیستیم و دستنخورده میشویم. شاید تنها برای یک لحظه دست را، دستیِِ دست را، و ارادهای که بیاراده اطرافِ آن ولگشت میزند میبینیم و فکر میکنیم که وه! ما چهقدر از دسترسِ این دست دوریم. ایندست خیلی نزدیک است و ما هم نزدیک آن ایم. ولی هر چه باشد ما آن ایم و دست این. با این که ما خودِ دستیم و اصلاً هردو ییم، اما این دست پس چرا نمی رسد. پس چرا می زنیم وقتی میخواهیم و هست. هست، و خوش میگذرد و میگذاریم این گذشتن از کنار ما باشد نه از جایی دیگر. کنار میکشیم که از رویمان رد نشود. نه، روی زمینِ زیرِ آن نمیخوابیم. خوشخوابیِ ما بیش از آن است که خوابیدن را اراده کنیم و دست به آنجا برسد. ما خوشِ خوابیم. بیا جلوتر، بمان، بیا، برگرد، برو...، اصلاً مرکزِ این برو بیا کجاست. دروازهها کدام اند و توپ کدام است. جانِ بازی هیجانی است که دارد و ندارد. چشم ها نیمهبازند. میدانند چه میکنند و نمیدانند. چون آنچه میکنند همان است که میدانند و همان هم، که مهم نیست. هیجان هست، پس توپی که مهم نیست بی از قصدِ دروازهای که مهم نیست پیش میرود و به آن نمیرسد. به پایآن نمیرسد.
{پیش درآمدی بیمقدمه بر نوشتهای که در پی آن نمیآید}
آنجا دستی است که پیش میآید. در چشمانِ این دست، یا چشمانی از این دست به زحمت میتوانید نگاه کنید، چه تمنای نگاه در آنها بیداد کند یا نه، نکند، نمیکند. اما نگاه اگر کرده باشید، این دست در حرکت خود مصمم است و در عین حال تصمیمی هم در سر ندارد.{او اصلاً سر ندارد، دستی بیسر است که تنها چشم دارد} پیش میآید و پیش میکشد. پیشپیشآمدن اش به ظاهر آنقدر پیشِ پا افتاده است که بهواقع اهمیتی ندارد که به آن اهمیت نمی دهیم. اما همه میدانیم کجا یی که این پیشامدِ دستیده شده میایستد مهم است، یعنی کدامپا یی که روی آن میایستد و پس از ایست، مرکزِ این گریز خواهد بود. میدانیم گریزی اگر هست، به قدری سریع اتفاق میافتد که کسی هرگز نمیتواند شاهد آن باشد. همه یا بازی میکنند یا بازی نمیکنند. اگر بازی نمیکنند یا اگر نگاه میکنند، چشمهایشان از فرط باز ای چیزی نمیبیند. اگر بازی می کنند، بازیکن اند و بازیکنها ناگزیر در کنشِ کردن افراط میکنند و بازی را نمیبینند چون غرق اند یا غرقه اند. اصلاً لاس میزنیم یا لاسه، کسی نمیداند. شاید این واژه آنقدر جنسی است که جنس ندارد. یا شاید ما خودمانیم که آنقدر جنسی، که آنقدر بیجنس میشویم وقتی در خوشخوشِ بازی غرقیم. یا شاید خودمان نیستیم، جنس مخالفیم و نه دست، که دستخورده هم نه، دستخورده نیستیم و میشویم. یعنی باز هم نه، دستخورده نیستیم و دستنخورده میشویم. شاید تنها برای یک لحظه دست را، دستیِِ دست را، و ارادهای که بیاراده اطرافِ آن ولگشت میزند میبینیم و فکر میکنیم که وه! ما چهقدر از دسترسِ این دست دوریم. ایندست خیلی نزدیک است و ما هم نزدیک آن ایم. ولی هر چه باشد ما آن ایم و دست این. با این که ما خودِ دستیم و اصلاً هردو ییم، اما این دست پس چرا نمی رسد. پس چرا می زنیم وقتی میخواهیم و هست. هست، و خوش میگذرد و میگذاریم این گذشتن از کنار ما باشد نه از جایی دیگر. کنار میکشیم که از رویمان رد نشود. نه، روی زمینِ زیرِ آن نمیخوابیم. خوشخوابیِ ما بیش از آن است که خوابیدن را اراده کنیم و دست به آنجا برسد. ما خوشِ خوابیم. بیا جلوتر، بمان، بیا، برگرد، برو...، اصلاً مرکزِ این برو بیا کجاست. دروازهها کدام اند و توپ کدام است. جانِ بازی هیجانی است که دارد و ندارد. چشم ها نیمهبازند. میدانند چه میکنند و نمیدانند. چون آنچه میکنند همان است که میدانند و همان هم، که مهم نیست. هیجان هست، پس توپی که مهم نیست بی از قصدِ دروازهای که مهم نیست پیش میرود و به آن نمیرسد. به پایآن نمیرسد.
No comments:
Post a Comment