Sunday, December 18, 2005

ما: مایی وجود ندارد. با وجود ندارد نمی خواهم خیال من را از ما راحت کنم. ولی ما جمع پذیر نیستیم. اشتراکی نداریم. این که جمع پذیر نیستیم اشتراک نیست. مفهوم ِ افتراق است. به اشیا نگاه می کنم و به جای آنها"اشیا" را می بینم. به جای آنها "آنها" را، و به جای تو "تو" را. من برای "تو" گریسته ام. نه برای دوست، که برای دوستی. زندگی، نه در دنیای پدیده ها، که در دنیای "پدیده"ها. در "دنیا"، پس "زندگی".
نه، فکری به سرم نزده است. من آنجا در سرِ فکر زندگی کرده ام. مثل همیشه. مثل عشق، که تابعی از مرگ است ( رمان ما- زامیاتین). موهای فکر را با دست بالا نگه داشته ام. پیشانی اش به صفحه می تابد. دستی سری را در آغوش می گیرد. این اندیشه از آنِ من نیست. به اندیشه ام احتیاجی ندارم. برای نوشتن، به دست-خط نیازی ندارم. من عاشقم، نیازی به معشوق ندارم. معشوق یک جایگاه است و مرا می گریاند. می میراند.
شب از پنجره به آستانه اتاق می رسد. اتاقم را و میلیون ها اتاق مشابه را مانند خانه های شش گوشه ی کندویی بزرگ می بینم. من هم "از دور" ام. نگریسته ی نگرنده ام. نگارنده ی نگاشته. این صدای شب (است؟) بال هایش را به ذهنم می کوبد. در محلول اشباع شده متبلور می شوم: بلورهای عشق. او لوادیا ست (عشقامرگ).
باز با سرانگشت های تجزیه شده میان خرابه های خودم می گردم. خودم را کنار می زنم. زمین کوچکی از شاخه های خار اینجاست. شاخه های در حال پوسیدن. اینها سازه های من اند. بیماری ِ من. ذهنم رویش را بر می گرداند، مقاومت (فروید). نمی خواهد ببیند. خودش مرا واداشته به واکاوی خرابه ها، اما طاقت دیدن ندارد. پنهان می شود. خودش را از من-خودش، مرا از من پنهان می کند.

No comments: