Sunday, November 27, 2005

برای زن، چه قدر{دوری از معشوق} سخت است هنگامی که سرانجام خود را زیبا می یابد.
پرسشی هست که پاسخی ندارد. آن را مکرر پرسیده ایم. در آن مانده ایم... در آن بازمانده ایم از رفتن. آن پرسش این است: من کیستم؟
دیدار به جز "زیبایی ِ مرا ببین." چه مفهومی دارد؟ (زیبایی ِ "مرا ببین."؟) زیبایی ِ مرا ببین و در این دیدن بمان. چیزی پی آمدِ این دیدن نیست. زیبایی ِ زشتی ِ مرا نیز ببین، اما بمان. گاه می اندیشیم این ماندن پرسشی را پاسخ می دهد که بدون دیدار بی فایده می بود: من کیستم؟ و پاسخی برای این پرسش وجود دارد. من آن را تنها در لحظه ی پایان گرفتن ِ دیدار می دانم. دانشی آنی و بی کلمه. به قدم هایم سرعت می دهم تا پاسخ را در خودم حل کنم. پیش از رسیدن به پایان جمله از پاسخ به پرسش بازگشته ام. از نقطه به علامت سؤال.
دیدار آبی است که نمی توان در آن حمام گرفت. تنها تشنگی را - در لحظه ی پایان ِ خود- پایان می دهد. وقتی دوباره به سمت خویش ِ خود سرعت می گیریم، از آب به تشنگی برگشته ایم.

آواره و سایه اش، پاره ی 254:
به سوی روشنایی.- آدم ها به سوی روشنایی می شتابند و گرد چراغ جمع می شوند، نه برای این که بهتر ببینند، بلکه برای این که بهتر بدرخشند.- آدمی در پیشگاه هر که بدرخشد، میل دارد او را چراغ بداند.

No comments: