Monday, November 14, 2005

سگانی که بلایند انگشت شمارند.

این کنسرتو کدام یکی است؟ من چه کسی هستم؟ من یک وقتی این را گوش می کرده ام تا ارادت ام را به موتزارت تقویت کنم. حالا چیزی یادم نیست، اما این کنسرتو هنوز همان طور مانده. حتی تکه های من که در آن فرورفته از اینجا پیداست. باقی مانده است. باقی می ماند. تنها چیزی است که می ماند و به فنا نمی رود.
می ماند، باز می گردد و این گونه تمام من های نمانده را باز می آورد.
چیزی را جمع می کنیم برای بعد. سرمایه را جمع می کنیم و نمی دانیم که سرمایه به کل با مایه در تضاد است. از بی مایه گیِ ماست که وقتِ رو به رو شدن با چیزی از آن پر نمی شویم. آن را در سوراخ هایمان می انباریم برای وقتِ مایه داری. برای هیچ وقتِ هرگز نیامدنی. شمارش، مفهوم زمان را در پی آورد. هر دو مفهوم، ریاضی اند: ایده ی نامتناهی بودن اعداد... چه فریبی! زمان حتی حالت حدی هم نمی خواهد، بی معناست. زمان سراسر حال است. اکنون.
برای همین و اگر نه برای هیچ دلیل دیگر، در میان تمام هنرهای زیبا موسیقی غنیمتی است. موسیقی روی نوارها و سی دی هایش عرضه شده است و می شود، اما برخلاف این ظاهر متراکم روی دیسک های فشرده (!) نیازی به آن ندارد. موسیقی زمان را می میراند و بازمی آفریند. او یعنی میراندن مفهوم نامیرای انتزاعی زمان. در اتاقی هستم و موسیقی پخش می شود. موسیقی آنجا هست و با تمام بی وزنیِ این هستیِ در گذر، روی لحظات من ویران می شود. من، آنجا در حکم خوانش گر موسیقی تنها می توانم در همان لحظه با آن رو در رو شوم. عادت به انباشتن موسیقی در گوش را باید شکست. موسیقی ظرفیت خوبی برای خاطره چپانی دارد! آن را از تصورات و خاطره هایمان آبستن می کنیم. این برخورد با موسیقی کودکانه است. بوالهوسانه است. باید هم هنگام از موسیقی پر/خالی شد/بود. این یک تجربه بی زمان است: دیداری، شنیداری و پر خطر.

هزار ساز در کف من می گنجد.
لورکا

No comments: