Friday, November 04, 2005

اگر از روزی که به دنیا آمدم مرده ام، پس دیگر کسی نمی تواند مرا بکشد. با دست هایم به جان گردنم می افتم. گردن ام: این ساقه ی بلند و دوست نداشتنی. قبل از اینکه به (از) دنیا بیایم می شد کاری کرد. حالا این دست ها بدجوری زنده اند: این انگشت های زننده. این پاهای ساق.
وقت هایی هم هست که همه و چیز را فراموش می کنم. روی بالای لبه ی پله می نشینم و ساق ها و گردن ها را نگاه می کنم. با دست های کسانی که دوست دارم بینشان. بدون تقلا. بدون هدف. با خسته گی. و مُرده.

No comments: