Tuesday, November 01, 2005

دفعه ی بعد که هیولا آمد ایستادم و گفتم به من حمله کن. فکر کردم این طوری می بیند نمی ترسم و خودش می گذارد می رود. وقتی که دید خیلی می ترسم نامردی نکرد. بدتر از همیشه حمله کرد. من بدتر از همیشه باز هم ترسیدم و له شدم. گفتم دفعه ی بعد کی می آیی که تا آن وقت خودم را حسابی آماده کنم. هیولا فشارم داد و من دیدم که دفعه ی بعد است. دیدم له تر از آن هم می شده بشوم. دیگر هیچ چیز نگفتم. فکر کردم بالاخره تمام می شود و تا دفعه ی بعد، دیگر واقعاً زورم را بهش می رسانم. هنوز دفعه ی بعدِ قبلی تمام نشده منتظر دفعه ی بعد بودم. فقط باید با خیال راحت له می شدم و منتظر دفعه ی بعد می شدم چون می دانستم او نمی تواند فکرم را بخواند.
حالا زورم هیچ زیاد نشده. می ترسم باز به من حمله کند. بدتر از آن: می ترسم فکرم را بخواند. حتا خیلی بدتر: انگار منتظرم. ترس مرا به انتظار رسانده است.

پ.ن. هنوز-تنهایی من هم غنیمتی است.

No comments: