Tuesday, May 24, 2005

رفته ای که بخوابی. یکدفعه قل می خوری و از هفت طبقه تخت می افتی پایین. سرت خورده به کف سنگی اتاق. وسط اتاق دراز کشیده ای. مرده ای. دست هایم را می گیرم روی چشم های بازت. گریه می کنی. ندارم را. نمی توانم را گریه می کنی. می گویم نداشتم را گریه کن. نمی توانستم را.

No comments: