Saturday, May 21, 2005

یواشکی به این فکر می کنم که من زیاد هم وحشتناک نیستم. نه فقط به آن وحشتناکی که به نظر می رسم نیستم، بلکه اصلاً وحشتناک نیستم. فقط همیشه چیزی کم داشته ام. هر دفعه یک چیز. و به خاطر همان چیز ِ کم است که چشم هایم سرخ شده اند. به خاطر همان است که این دندان های تیز را دارم. وقتی می نویسم روی کاغذ، دستخط ام چیزی کم دارد. هر کلمه را خوش خط نوشته ام، در واقع با نهایت تلاشم هر کلمه را خوش خط نوشته ام، اما آخرش که به کاغذ نگاه می کنم آشفته است. یا به هر حال چیزی از زیبایی کم دارد. برای همین دیگر این قدر بی اعتنا می نویسم که بد خط ِ بد خط باشد. نگاه که می کنم- وقتی عاشقانه نگاه می کنم- باز یک چیزی در نگاهم کم است. می دانم. نگاه ِ درست و حسابی نیست. عاشقانه هست ولی نیست. همین است که عینک تیره می زنم، یا اصلاً نگاه نمی کنم که نمی کنم. حتا حتا وقتی می ایستم، قامتم از چیزی که باید باشد، از یک قامت واقعی، یک چیزی خدایا یک چیزی کم دارد. راست نیست. خم هم نیست. لباس که می پوشم، لباس به تنم نمی نشیند. می خواهد سر بخورد بیفتد پایین. نمی افتد. نمی ایستد هم. افتضاح است. برای همین است اصلاً که پوست گرگ تنم می کنم و وحشتناک می شوم. می روم بین گرگ ها. گرگِ گرگ نمی شوم چون نمی توانم بدرم. ولی می توانم برای قرص ماه زوزه بکشم. این تنها کاریست که خوب انجام می دهم. هر شب زوزه می کشم. هر شب، کمی گرگ تر می شوم.

No comments: