Friday, December 24, 2010

تراژدی یعنی همین. یعنی همین که هیچ راه گریزی نیست. در عین حال که قدرت انتخاب داری، قدرت ِ این که با انتخاب ات چیزی را تغییر دهی نداری. تنها می توانی تصمیم بگیری که این درد را می خواهی یا آن رنج ِ دیگر را. یک چیزی شبیه به انتخاب ِ میان ِ بد و بدتر است که می گویند. جز این که در وضعیت ِ تراژیک بدی و زشتی ِ گزینه ها آن قدر بزرگ و بی نهایت است که کمّی نمی شود و به قیاس در نمی آید. یا اگر هم به نحوی به قیاس در می آید، تو نزد ِ خویشتن ِ خود ات به این مقایسه و حساب گری راضی نیستی و خوار می شماری اش. نه می توانی دل خوش کنی به این که چیزی که انتخاب اش می کنی کم تر بد است و نه به هیچ ترتیبی می توانی از زیر بار انتخاب شانه خالی کنی. زندگی ِ واقعی است، صورت مسئله ای انتزاعی بر روی کاغذ نیست که پاک اش کنی.

تراژدی آمیزش ِ دردناک ِ جبر و اختیار است. او که به ناتوانی ِ خویش آگاه است و با این حال، با انتخاب و تصمیم اش، عاملیتِ خویش در درد و رنج ِ خود یا دیگران را می پذیرد، او ست که تراژدی را تجربه می کند.

1 comment:

0NusquaM0 said...

می‌شود گفت فلسفی‌ترین تعبیر از امر ِتراژیک همین است. هستی ِانسانی ازاساس ماهیتی تراژیک دارد (مفروض بر این انگاشت ِخوش‌بینانه/الیتیستی که فرد ِانسانی را در موقعیت‌های هستی‌شناختی واجد ِخودآگاهی بدانیم – به هر حال دست ِکم چنین انتظاری را از انسان ِانسان داریم)؛ طرح ِخاکستری و جذابی که روی فلسفه‌ی شوپنهاور و بعدتر کل ِادبیات ِاگزیستانسیالیستی را پوشانده ناشی از حضور ِرفع‌ناشدنی ِامر ِتراژیک است. برای مطالعه‌ی بیش‌تر:

http://www.opendrive.com/files/9674693_CThnR_839a/Sweet%20Violence%20-%20The%20idea%20of%20the%20tragic.pdf