Saturday, March 27, 2010

چقدر راحت فراموش می کنیم که کیفیت ِ زندگی مهم است. که ظاهر آراسته ی لحظات مهم است. از یادمان می رود و یک گوشه در تاریکی قوز می کنیم و در سیل سیاه ِ افکارمان غرق می شویم. حواسمان نیست که چراغ را روشن کنیم، سرمان را بالا بیاوریم و اطرافمان را ببینیم. نور اتاق، پنجره ی باز، و حتی جنس ِ خودکاری که با آن می نویسیم اهمیت دارد. زندگی، حتی اگر بی معنا باشد، با لبخند و رقص و موسیقی زیبا تر است.

فیلم ها را نگاه می کنیم، کتاب ها را می خوانیم، رویاهایمان را می پردازیم، و گمان می کنیم زندگی ِ خوب، همانی است که قهرمان ِ داستان ِ رویاهایمان دارد و ما نداریم. همان ایده آل ِ بی وزن ِ شیشه ای... اما کیفیت زندگی به تروتمیز بودن و برق زدن ِ آن نیست. هنر آن است که وسط همین آش شله قلمکاری که خود ِ زندگی هست به جای جفتک انداختن یا یک گوشه کز کردن و رویا بافتن ظریف ببینی و ظریف برقصی. همیشه و همه جا نوای دل ربایی هست برای به رقص در آوردن گوش و هوش. حتماً هست. یعنی باید باشد...

4 comments:

شیوا said...

منو به یاد پایان خوش فیلمهای شبه انتقادی هالیوود انداخت. اونجاهایی که طرف در عین درک کردن فلاکت زندگی دلش رو به رقص و عشق و گیلاس خوش میکنه! اینجور تأییدکردن زندگی خیلی فردی و شخصیه و اتفاقاً بدبختی مهم عصری که توش هستیم رو نادیده میگیره: بدبختی از این که نمیتونیم دیگه از سعادت یا خوشبختی همگانی صحبت کنیم و ناچاراً به چیزهای جزیی مثل رنگ خودکار یا طعم گیلاس متوسل میشیم!

وبلاگ خوبی داری. لینکش رو از یکی از وبلاگهای دوستان گیر اووردم. به نوشتن ادامه بده.

پ said...

سلام شیوا

چیزی که من می خواستم بهش اشاره کنم خود ِ عمل ِ رقص یا خوش گذرونی هایی از این قبیل نبود. منظورم پناه بردن به چیزی بیرون از دایره ی تعاملات زندگی فلاکت بار و واقعی هم نبود. "ظریف رقصیدن ِ زندگی" منافاتی با صحبت کردن از سعادت و خوشبختی همگانی نداره. مگه این که معتقد باشید در اوضاع بی نهایت فلاکت بار ِ عصری که توش زندگی می کنیم هر نوع جشن و شادمانی محکوم به ابتذال و سطحی بودنه

sk said...

خيلي هاي ما حواسمان نيست كه چراغ را روشن كنيم.. دست روي دست چشم به راهيم كه اتفاق بهتري بيفتد بي كه ذره اي كوشش

آگالیلیان said...

راستش توی این مدت که این نوشته رو این‌جا گذاشتید چندبار خوندمش و هربار خواستم به‌عنوان یک واکنش احساسی نظری بنویسم، دیدم نوشته‌تون اون‌قدر ساده و رساست که چه جایِ حرف. امشب دوباره از لینکی این‌جا اومدم وخوندم و دوباره چسبید. ممنون.آدم گاهی فکر می‌کنه بی معنی‌یه که نوشته‌های روی کاغذ، فکر و حسی رو زنده کنه اما اگر این‌طور نباشه پس نوشتن به‌چه‌کار می‌آد؟