چرا در حضور دیگران همه چیز چنان سرعتی می گیرد که کلماتی این چنین بی معنی و بی ربط از دهانم بیرون می جهند؟ منی که مقابل آنها ایستاده کیست؟ کاش قدرتی داشتم که می توانستم چنین لحظات شگفت آوری را بازسازی کنم. دوباره خودم را در یک موقعیت قبلی قرار دهم و مسیر درونی افکارم را دنبال کنم ببینم واقعاً چه چیزی عکس العمل های مضحکم را شکل می دهد. قوه ی تفکر (و به خصوص قوه ی تمسخر) ام کجا می رود؟ چه چیزی بی معنا می شود در هنگام تجربه ی ارتباط؟ جهان درونی ام این قدر پیچیده و تودرتو شده که از هیجان ِ یافتن ِ راهی به بیرون منطق اش را از دست میدهد؟ لعنت به راه های ارتباطِ آسان و بدون تماس! لعنت بر هر چیزی که چشم در چشم ِ کسی نگاه کردن و حفظ آرامش و احساس و خرد و شعور را برایم تا این حد سخت کرده!
2 comments:
hih!lanat aaghaa lanat!
.یک تجربه ناب
Post a Comment