سهمِ عمده ی تنهاییِ بشر از این روست شاید که نمی تواند جز منفعتِ خویش چیزی بخواهد. هر نظامِ اخلاقی ای پیش از هر چیز رو به سوی این دارد که نیک و بد در مرام و انگاشتِ خودِ فرد چگونه تعریف شده. هرچه هم که از دیگرخواهی هست، در تعریفِ همین نیک و بد گنجانده شده و برای همین به فرد، به برای-خاطرِ-خودِ-فرد پیوند میخورد. در نزدیک ترین روابط ام با دیگران، همیشه لحظه ای رسیده که این منفعت خواهی برایم رو نشان داده؛ نه تنها در دیگری، که در خودم.
دغدغه ام حالا دیگر بازیافتنِ تعریفِ دیگرخواهی و قدر و ارزشِ آن در الگوی ناگزیر-از-خودخواهیِ اخلاق نیست. این، حالا نه زشت است و نه زیبا. به این تنهایی نمی توان زیور و آذین بست. دیگری را شاید—نه در حکمِ موجودی قصدمند، که در حکمِ موجودی تهی و غیرِشفّاف—در حکمِ یک هدیه می توان دوست داشت و به میانِ تنهایی آورد. هدیه ای که زیباست، مهربان است، دوستی می کند، میخواهد... و این ها هیچکدام چرا بر نمی دارد. با این حال، در این آوردن، در این دوست داشتن سبعیتی هست. من داورِ ارزش های دیگری نیستم، امّا آرزومندِ گشودنِ هدیه ام: زیبایی اش را به دندان می کشم.
دغدغه ام حالا دیگر بازیافتنِ تعریفِ دیگرخواهی و قدر و ارزشِ آن در الگوی ناگزیر-از-خودخواهیِ اخلاق نیست. این، حالا نه زشت است و نه زیبا. به این تنهایی نمی توان زیور و آذین بست. دیگری را شاید—نه در حکمِ موجودی قصدمند، که در حکمِ موجودی تهی و غیرِشفّاف—در حکمِ یک هدیه می توان دوست داشت و به میانِ تنهایی آورد. هدیه ای که زیباست، مهربان است، دوستی می کند، میخواهد... و این ها هیچکدام چرا بر نمی دارد. با این حال، در این آوردن، در این دوست داشتن سبعیتی هست. من داورِ ارزش های دیگری نیستم، امّا آرزومندِ گشودنِ هدیه ام: زیبایی اش را به دندان می کشم.
2 comments:
منم همینطور :P
benevis
Post a Comment