Saturday, April 14, 2007

گاهی در اتاق نشسته­ ام، هیچ كاری به كسی ندارم و كسی هم كاری به من ندارد. امّا صدای یك موزیك میان­ برنامه­ای را از اتاقِ ديگر، از تلویزیون، می ­شنوم و ترس برم می­دارد. تمِ بسیار سطحی یك آهنگِ پاپ است كه تكّه­ های یك برنامه­ ی تلویزیونی را به­ هم وصل كرده. خیلی ساده،‌ خیلی قابل استفاده و خیلی مناسب برای ایجاد كردن نوعی حالت شور و هیجانِ خنثی در بیننده­ هایی كه در خانه­ هایشان نشسته­ اند و بی­ اعتنا منتظر قسمتِ بعدی برنامه هستند. تمی كه آشناست و توجّه كسی را جلب نمی­ كند، چون مدِ روز است، چون همه آن را شنیده­ اند. تمِ آهنگ را در ذهن­ ام به چهار آكورد ساده تجزیه می­ كنم. چهار آكورد ساده­ ی معصوم، كه كنار هم می­ نشینند و با قیافه­ ی حق­ به­ جانب از من می ­پرسند چرا ترسیده­ ای؟ مگر چه چیزِ ما ترسناك است؟‌ تنها چهار آكورد از فضای آكوردها، فضای دوست­ داشتنی آكوردها، كه قبل­ تر هم بارها شنیده­ ام­. كسی آنها را كنار هم چیده و به این صورت درآورده، صورتی كه نام­اش یك آهنگِ معروفِ پاپ است. به فضایی فكر می­ كنم كه آهنگ­ های معروف پاپ در آنجا كنار هم زندگی می­ كنند. جایی شبیه آرشیوِ موسیقی برنامه­ های تلویزیونی، یا به­ هرحال یك جایی نزدیك به جایی كه آرشیوهای برنامه­ های تلویزیونی زندگی می­ كنند. بعد احساس می­ كنم همه چیز مرتّب و منظّم در قفسه ­ها چیده شده است، صداها، تم­ها و برنامه­ ها. روی برچسب یكی از قفسه­ ها نوشته شده: شور و هیجانِ خنثی، مناسب برای پخش میان دو قسمت برنامه. یك دستِ نامرئی، بیشتر شبیهِ یك بازوی آهنی، دراز می ­شود و آن را برمی ­دارد. من در اتاقم نشسته­ ام و صدا بر من عرضه می­ شود. من روبروی تلویزیون نشسته ­ام و منتظر قسمت بعدی برنامه­ هستم. موزیك پخش می­ شود و شور و هیجانِ خنثی مرا فرامی ­گیرد. هم زمان مشتاقِ دیدنِ بخشِ بعدی می ­شوم و هم زمان ذهن­ ام آن­قدر بی­ اعتنا ست كه بخشِ بعدی هرچقدر هم بی ­محتوا باشد برایم مهم نیست. موسیقی، كاركردِ خودش را دارد و آن را ایفا می­ كند. موسیقی معنا یافته است و ذهنِ من تشنه­ ی معناست. پس آن را می­ بلعد. مصرف می­ كند.

No comments: