گاهی در اتاق نشسته ام، هیچ كاری به كسی ندارم و كسی هم كاری به من ندارد. امّا صدای یك موزیك میان برنامهای را از اتاقِ ديگر، از تلویزیون، می شنوم و ترس برم میدارد. تمِ بسیار سطحی یك آهنگِ پاپ است كه تكّه های یك برنامه ی تلویزیونی را به هم وصل كرده. خیلی ساده، خیلی قابل استفاده و خیلی مناسب برای ایجاد كردن نوعی حالت شور و هیجانِ خنثی در بیننده هایی كه در خانه هایشان نشسته اند و بی اعتنا منتظر قسمتِ بعدی برنامه هستند. تمی كه آشناست و توجّه كسی را جلب نمی كند، چون مدِ روز است، چون همه آن را شنیده اند. تمِ آهنگ را در ذهن ام به چهار آكورد ساده تجزیه می كنم. چهار آكورد ساده ی معصوم، كه كنار هم می نشینند و با قیافه ی حق به جانب از من می پرسند چرا ترسیده ای؟ مگر چه چیزِ ما ترسناك است؟ تنها چهار آكورد از فضای آكوردها، فضای دوست داشتنی آكوردها، كه قبل تر هم بارها شنیده ام. كسی آنها را كنار هم چیده و به این صورت درآورده، صورتی كه ناماش یك آهنگِ معروفِ پاپ است. به فضایی فكر می كنم كه آهنگ های معروف پاپ در آنجا كنار هم زندگی می كنند. جایی شبیه آرشیوِ موسیقی برنامه های تلویزیونی، یا به هرحال یك جایی نزدیك به جایی كه آرشیوهای برنامه های تلویزیونی زندگی می كنند. بعد احساس می كنم همه چیز مرتّب و منظّم در قفسه ها چیده شده است، صداها، تمها و برنامه ها. روی برچسب یكی از قفسه ها نوشته شده: شور و هیجانِ خنثی، مناسب برای پخش میان دو قسمت برنامه. یك دستِ نامرئی، بیشتر شبیهِ یك بازوی آهنی، دراز می شود و آن را برمی دارد. من در اتاقم نشسته ام و صدا بر من عرضه می شود. من روبروی تلویزیون نشسته ام و منتظر قسمت بعدی برنامه هستم. موزیك پخش می شود و شور و هیجانِ خنثی مرا فرامی گیرد. هم زمان مشتاقِ دیدنِ بخشِ بعدی می شوم و هم زمان ذهن ام آنقدر بی اعتنا ست كه بخشِ بعدی هرچقدر هم بی محتوا باشد برایم مهم نیست. موسیقی، كاركردِ خودش را دارد و آن را ایفا می كند. موسیقی معنا یافته است و ذهنِ من تشنه ی معناست. پس آن را می بلعد. مصرف می كند.
No comments:
Post a Comment