Saturday, April 14, 2007

نشانه­ های بد، آن ها كه همیشه مخفی­ اند، یا به آن ها رو نشان نمي­ دهيم، در تجربه­ ی رنج سرانجام خودشان را به رخ می­ كشند. غريب­ ترين چيز در لغزیدن میان ِ تاریكی ِ دنیای تراژدی این است كه سازوكاری مخفی انگار در تك ­تكِ سلول­های به­ خواب­ رفته­ ی تن به راه می­ افتد و دست به كارِ غربال كردن ِ چیزها می­ شود... بد، خوب... بد، خوب... این تنها زمانی است كه بد-ها، در مقام نا شایسته­ های ناپاك و تقصیركار، واقعاً می­ مانند یك طرف، و خوب-ها، جدا و پرشكوه، همراه با پاكی­ ای كه البته زنگاری از دردِ جداسازی دارد، و خود هدیه­ ای است برای تاب آوردنِ رنج، می­ ایستند طرفِ دیگر.
و البته چه پاك، دهانی كه آگاهانه این نوش­دارو را ننوشد...

1 comment:

Anonymous said...

کاملن موافقم
و موقعیت ها که گریبان آدم را محکم گرفته اند نه آدم ها. فاعل و مفعول در کار نیست. انگار حتا فعل هم مهم نباشد. تنها ترتیبی است که اتفاق را انداخته به گردنم و نوشدارو نوش نیست چون کاملن واقفم به موقعیت