Saturday, February 24, 2007

حقایقی هست. حقایقی هستند:‌ حقایقی متكثر. برای آنهاست كه به خودم اجازه نمی­دهم خیره به جایی،‌ بگو به چشم­های كسی، یا به آتش،‌ بنگرم. همیشه فضایی خالی در نگاه­ام هست. برای همین­ها، كه زیادند و درخشان، كه كوچك­اند و تاریك. تو نمی­دانستی ایكاروس. حقیقت را بر كاغذی در آن اتاق ننوشته­اند كه در را به ضرب لگدی باز كنی و بخوانی. تو بلند نپریدی. بلند را برای "بلند" پریدی. در اشتیاق پریدن غرقه بودی و این اشتیاق، خود ِ تو بود. من اما همیشه پشت در اتاق می­مانم. من پاس­دارِ اتاق­ام. اشتیاق من، خود ِ‌ من نیست. دیگری ِ من است. با او می­پرم: در آن­حال كه نگاه­اش می­كنم. خالی برای او، كه بتواند باشد.

No comments: