حقایقی هست. حقایقی هستند: حقایقی متكثر. برای آنهاست كه به خودم اجازه نمیدهم خیره به جایی، بگو به چشمهای كسی، یا به آتش، بنگرم. همیشه فضایی خالی در نگاهام هست. برای همینها، كه زیادند و درخشان، كه كوچكاند و تاریك. تو نمیدانستی ایكاروس. حقیقت را بر كاغذی در آن اتاق ننوشتهاند كه در را به ضرب لگدی باز كنی و بخوانی. تو بلند نپریدی. بلند را برای "بلند" پریدی. در اشتیاق پریدن غرقه بودی و این اشتیاق، خود ِ تو بود. من اما همیشه پشت در اتاق میمانم. من پاسدارِ اتاقام. اشتیاق من، خود ِ من نیست. دیگری ِ من است. با او میپرم: در آنحال كه نگاهاش میكنم. خالی برای او، كه بتواند باشد.
No comments:
Post a Comment