...صدایش را میشنوم كه دارد تعریف میكند. این همان ماجرایی است كه قبلاً یك بار برای من تعریف كرده؛ و حالا دوباره همان كلمهها، همان جملهها، به همان صورت، برای كسی دیگر. حتی اینجایش كه میرسد میخندد. از این خندهها كه... میدانید؟ از همین خندهها كه موقع تعریف كردن چیزی یاد چیز دیگری میافتیم و خندهمان میگیرد. برای من هم كه تعریف كرد، خندید. قبل از این جمله مكث میكند، انگار نمیداند چه میخواهد بگوید. اما دفعهی قبل هم همینطور، و بعد هم همین را گفت. انگار این جمله یكدفعه از وسط آسمان نازل شده. كمكم نمیفهمم چهكار دارد میكند. میتوانم حدس بزنم كه به چشمهای مخاطباش نگاه میكند و دنبال چیزی میگردد. نمیفهمم چه چیزی...
No comments:
Post a Comment