روانخوانیِ یك خوانشِ روایی از موسیقیِِ LAND
Opuscule: اثر ِ بیاثر(؟)
Néo-Noir: بركهی خون
باد است و خرابههایی متروك. توقف باد است در خرابههایی متروك. اینها خرابههای پلی هستند میان گذشتهی هنوز ناگذشته و حال. بغضی شكسته و آوایی كه كمكم دیگر انسانی نیست، با لهجهای غریب، آنچه گذشت را حكایت می كند. عرصهای كه میبینیم، بر لبهی پرتگاهی تاریك فراهم آمده. صحنه آنچنان خالی از هواست، كه آنچه گفته می شود پیش از جاری شدن بر زبان می میرد. این كشتهها بر زمین می ریزند... و خون گرم و تازه... . جایی كه تیرهگی سرخ خون آرامآرام در اقیانوس غرق می شود و آنچه می ماند لكههای سیاه است. لكههایی پاشیده بر حافظهای ناتوان. Opuscule دقیقاً همانجایی آغاز می شود كه اینسوی پرتگاه "اكنون" می میرد، و در سوی دیگر چیز غریبی در حال تولد است. برای همین است شاید، كه در آغاز با یك پل طرفایم: پلی به زمان نیامده. گذاری به دوران جدید. دورانی كه از یك كشتار سربرآورده... دورانی یكدست سیاهی...
Décembre Incertain: طعم شكست
از فضای پرخون و گرم گذشته به میدان امر ناشناخته پرتاب می شویم. صبح بهخیر! صدای ابزارهایی كه در كار ساخت جهانی دیگر اند... جهانی كه بر كشتارگاهی عظیم بنا شده... و بیشك دست انسانها در كار است! برق چكمهها و سرمای سایش فلز بر فلز. سلطهای نظامی برپاست: سلطهی ابزار بر انسان(؟). اجساد از قبرهایشان برمیخیزند و كمك می كنند. اجساد ِ فاتح(!) بر اندامهای بیاستفادهی خودشان رژه می روند. اینجا چیزی از كار افتاده و از یاد رفته است. همهچیز در نظم ریتمیك مارش پیروزی برق می زند. همهچیز رنگ می خورد و جلا داده می شود.
Alambic De Songes: یك رؤیا
آه یك نفر هنوز آنجاست! یك زن! شاید او تمام این مدت را خواب بوده كه گذشته را اینچنین در آوازی شیرین زنده می كند. آوازی در حمامِ خون! نیروهای فراموششده بهكار می افتند... انبساط حافظه و ذهنی كه میان تصاویر چرخ می خورد... این گردباد شدید می تواند تمام این عرصه را از جا بكند؟.. گلهای فراموشی یكییكی شكفته می شوند... جایی در آسمان، و آنگاه، باران شكوهمند خاطره بر سر ذهن! (و خیس كه نمی شود هیچ، تازه چه آتشبازی مهیبی در آسمان برپاست...)
La Danse de Minuit: (آخر چرا؟)
عرصه هنوز پابرجاست، اما حالا آگاهی هم هست. هنوز كمی بر تعلیق ناپایدار خاطره موج می خوریم. فضا چقدر سنگینتر شده! زمینهسازی برای چه چیز؟... واگرایی نگاه برای دربرگرفتن همهچیز... . بیاختیار، ملامت جاری می شود. چون آبی كه روی آتش! این ملامت حل می شود در فضا... می پزد... جا می افتد... جزئی از فضا می شود. دیگر آن را نمی شنویم، اما هست. انگار همیشه با ما خواهد بود. اما این آوا چهكسی را ملامت می كند؟ بیشك خودش را! ما كجا هستیم؟ نه، بیا فراموشاش كنیم... خلسهی خواب... چه آرام به خواب می رویم...
Pilon: تخریب
یك واقعنگری. دوباره صبح، دوباره بیداری! این ماییم كه اینطور عزممان را جزم كردهایم؟ پسزمینه رمانتیكی از گذشته اینجا هم می آید، اما آن را پس می زنیم. به یاد داریم كه چهطور به اینجا آمدیم، اما حالا باید برخاست! آه... چقدر خسته هستم برای ماندن در این نبرد. برای شكستن برساختههایی كه هیچ امر زیبایی در میانشان نیست. تنها جنگی سرد، آنهم نه با انسانها، نه بر سر چیزی؛ بلكه با زمان... كه تصمیم گرفته نایستد...
De Gris Figé: یك خلسه
باز هم خواب می بینم؟ چشم باز كردهام و جای دیگری هستم. قبلاً اینجا نبودهام. اما من گذشته را آنطور كه بود به یاد ندارم. شاید به گذشته بازگشته باشم! زیبایی در اين سرما انگار متبلور شده... نمك از در و دیوار چشمك می زند. پس در خیال هستم. كسی در تاریكی شب میان خرابهها می گردد. پیاده نیست. نور ماشیناش روی لاشهی فلزی شهر قدیمی افتاده... هالهی نور زرد را اطراف ماشین می بینم. آنچه در سرش می گذرد خیلی مبهم است... شاید جایی دورتر خبری هست كه من و او چیزی از آن نمی دانیم. پیاده می شود. چیزی پیدا كرده است. من نمی بینم... شاید یك راز است... او مدتی به تماشا می ایستد، و بعد، قدمزنان دور می شود.
Soir D'Inquiétude: عصر آگاهی
خبر بزرگ را مقابل چشم حاضران گردن می زنند: آن را فاش می كنند. یك رسوایی عظیم. آنها كه هستند، و آنها كه دیگر نیستند، همهگی در این رنج سهیماند و برای آن كلاه از سر بر می دارند. همدلی، افسوس، و مرثیهای كه در سكوت برگزار می شود...
Epilude: بازماندگان: بیشرم، بیراز...
Opuscule: اثر ِ بیاثر(؟)
Néo-Noir: بركهی خون
باد است و خرابههایی متروك. توقف باد است در خرابههایی متروك. اینها خرابههای پلی هستند میان گذشتهی هنوز ناگذشته و حال. بغضی شكسته و آوایی كه كمكم دیگر انسانی نیست، با لهجهای غریب، آنچه گذشت را حكایت می كند. عرصهای كه میبینیم، بر لبهی پرتگاهی تاریك فراهم آمده. صحنه آنچنان خالی از هواست، كه آنچه گفته می شود پیش از جاری شدن بر زبان می میرد. این كشتهها بر زمین می ریزند... و خون گرم و تازه... . جایی كه تیرهگی سرخ خون آرامآرام در اقیانوس غرق می شود و آنچه می ماند لكههای سیاه است. لكههایی پاشیده بر حافظهای ناتوان. Opuscule دقیقاً همانجایی آغاز می شود كه اینسوی پرتگاه "اكنون" می میرد، و در سوی دیگر چیز غریبی در حال تولد است. برای همین است شاید، كه در آغاز با یك پل طرفایم: پلی به زمان نیامده. گذاری به دوران جدید. دورانی كه از یك كشتار سربرآورده... دورانی یكدست سیاهی...
Décembre Incertain: طعم شكست
از فضای پرخون و گرم گذشته به میدان امر ناشناخته پرتاب می شویم. صبح بهخیر! صدای ابزارهایی كه در كار ساخت جهانی دیگر اند... جهانی كه بر كشتارگاهی عظیم بنا شده... و بیشك دست انسانها در كار است! برق چكمهها و سرمای سایش فلز بر فلز. سلطهای نظامی برپاست: سلطهی ابزار بر انسان(؟). اجساد از قبرهایشان برمیخیزند و كمك می كنند. اجساد ِ فاتح(!) بر اندامهای بیاستفادهی خودشان رژه می روند. اینجا چیزی از كار افتاده و از یاد رفته است. همهچیز در نظم ریتمیك مارش پیروزی برق می زند. همهچیز رنگ می خورد و جلا داده می شود.
Alambic De Songes: یك رؤیا
آه یك نفر هنوز آنجاست! یك زن! شاید او تمام این مدت را خواب بوده كه گذشته را اینچنین در آوازی شیرین زنده می كند. آوازی در حمامِ خون! نیروهای فراموششده بهكار می افتند... انبساط حافظه و ذهنی كه میان تصاویر چرخ می خورد... این گردباد شدید می تواند تمام این عرصه را از جا بكند؟.. گلهای فراموشی یكییكی شكفته می شوند... جایی در آسمان، و آنگاه، باران شكوهمند خاطره بر سر ذهن! (و خیس كه نمی شود هیچ، تازه چه آتشبازی مهیبی در آسمان برپاست...)
La Danse de Minuit: (آخر چرا؟)
عرصه هنوز پابرجاست، اما حالا آگاهی هم هست. هنوز كمی بر تعلیق ناپایدار خاطره موج می خوریم. فضا چقدر سنگینتر شده! زمینهسازی برای چه چیز؟... واگرایی نگاه برای دربرگرفتن همهچیز... . بیاختیار، ملامت جاری می شود. چون آبی كه روی آتش! این ملامت حل می شود در فضا... می پزد... جا می افتد... جزئی از فضا می شود. دیگر آن را نمی شنویم، اما هست. انگار همیشه با ما خواهد بود. اما این آوا چهكسی را ملامت می كند؟ بیشك خودش را! ما كجا هستیم؟ نه، بیا فراموشاش كنیم... خلسهی خواب... چه آرام به خواب می رویم...
Pilon: تخریب
یك واقعنگری. دوباره صبح، دوباره بیداری! این ماییم كه اینطور عزممان را جزم كردهایم؟ پسزمینه رمانتیكی از گذشته اینجا هم می آید، اما آن را پس می زنیم. به یاد داریم كه چهطور به اینجا آمدیم، اما حالا باید برخاست! آه... چقدر خسته هستم برای ماندن در این نبرد. برای شكستن برساختههایی كه هیچ امر زیبایی در میانشان نیست. تنها جنگی سرد، آنهم نه با انسانها، نه بر سر چیزی؛ بلكه با زمان... كه تصمیم گرفته نایستد...
De Gris Figé: یك خلسه
باز هم خواب می بینم؟ چشم باز كردهام و جای دیگری هستم. قبلاً اینجا نبودهام. اما من گذشته را آنطور كه بود به یاد ندارم. شاید به گذشته بازگشته باشم! زیبایی در اين سرما انگار متبلور شده... نمك از در و دیوار چشمك می زند. پس در خیال هستم. كسی در تاریكی شب میان خرابهها می گردد. پیاده نیست. نور ماشیناش روی لاشهی فلزی شهر قدیمی افتاده... هالهی نور زرد را اطراف ماشین می بینم. آنچه در سرش می گذرد خیلی مبهم است... شاید جایی دورتر خبری هست كه من و او چیزی از آن نمی دانیم. پیاده می شود. چیزی پیدا كرده است. من نمی بینم... شاید یك راز است... او مدتی به تماشا می ایستد، و بعد، قدمزنان دور می شود.
Soir D'Inquiétude: عصر آگاهی
خبر بزرگ را مقابل چشم حاضران گردن می زنند: آن را فاش می كنند. یك رسوایی عظیم. آنها كه هستند، و آنها كه دیگر نیستند، همهگی در این رنج سهیماند و برای آن كلاه از سر بر می دارند. همدلی، افسوس، و مرثیهای كه در سكوت برگزار می شود...
Epilude: بازماندگان: بیشرم، بیراز...
اینها همان مردماند؟ همان جمعیت مراسم خاكسپاری؟ باور نمی كنم! چه شرارت ابلهانهای در نگاهشان موج می زند! آنها همه خبر بزرگ را شنیدهاند. اما چیزی در آنها تغيير كرده... آه بله! آنها فراموش كردهاند! اين رنج اينقدر بزرگ بود؟ چه سرنوشت رقتباری پیدا كردهاند! دیگر رازی هم در میان نیست. همه مانند هماند. تهی. زشت. باز هم این آوای شیطانی مبتذل! نه..! دیگر بس است!
- با سپاس از علی برای موسیقی، این، و این.
- با سپاس از علی برای موسیقی، این، و این.
2 comments:
I Appreciate ...
Oh, this is Opuscule, the Land album from 2002. I've been searching this release for so long (and i have never found it). It will be so kind to you if you could upload it for a while. Thank you very very much.
Gernette :))
Post a Comment