Friday, February 16, 2007

روان­خوانیِ یك خوانشِ روایی از موسیقیِِ LAND
Opuscule: اثر ِ بی­اثر(؟)

Néo-Noir: بركه­ی خون
باد است و خرابه­هایی متروك. توقف باد است در خرابه­هایی متروك. این­ها خرابه­های پلی هستند میان گذشته­ی هنوز ناگذشته و حال. بغضی شكسته و آوایی كه كم­كم دیگر انسانی نیست، با لهجه­ای غریب، آنچه گذشت را حكایت می كند. عرصه­ای كه می­بینیم، بر لبه­ی پرتگاهی تاریك فراهم آمده. صحنه آن­چنان خالی از هواست، كه آنچه گفته می شود پیش از جاری شدن بر زبان می میرد. این كشته­ها بر زمین می ریزند... و خون گرم و تازه... . جایی كه تیره­گی سرخ خون آرام­آرام در اقیانوس غرق می شود و آنچه می ماند لكه­های سیاه است. لكه­هایی پاشیده بر حافظه­ای ناتوان.
Opuscule دقیقاً همان­جایی آغاز می شود كه این­سوی پرتگاه "اكنون" می میرد، و در سوی دیگر چیز غریبی در حال تولد است. برای همین است شاید، كه در آغاز با یك پل طرف­ایم: پلی به زمان نیامده. گذاری به دوران جدید. دورانی كه از یك كشتار سربرآورده... دورانی یك­دست سیاهی...

Décembre Incertain: طعم شكست
از فضای پرخون و گرم گذشته‌ به میدان امر ناشناخته پرتاب می شویم. صبح به­خیر! صدای ابزارهایی كه در كار ساخت جهانی دیگر اند... جهانی كه بر كشتارگاهی عظیم بنا شده... و بی­شك دست انسان­ها در كار است! برق چكمه­ها و سرمای سایش فلز بر فلز. سلطه­ای نظامی برپاست: سلطه­ی ابزار بر انسان(؟). اجساد از قبرهایشان برمی­خیزند و كمك می كنند. اجساد‌ ِ فاتح(!) بر اندام­های بی­استفاده­ی خودشان رژه می روند. این­جا چیزی از كار افتاده و از یاد رفته است. همه­چیز در نظم ریتمیك مارش پیروزی برق می زند. همه­چیز رنگ می­ خورد و جلا داده می شود.

Alambic De Songes: یك رؤیا
آه یك نفر هنوز آنجاست! یك زن! شاید او تمام این مدت را خواب بوده كه گذشته را این­چنین در آوازی شیرین زنده می كند. آوازی در حمامِ خون! نیروهای فراموش­شده به­كار می افتند... انبساط حافظه و ذهنی كه میان تصاویر چرخ می خورد... این گردباد شدید می تواند تمام این عرصه را از جا بكند؟.. گل­های فراموشی یكی­یكی شكفته می شوند... جایی در آسمان، و آنگاه، باران شكوهمند خاطره بر سر‌ ذهن! (و خیس كه نمی شود هیچ، تازه چه آتش­بازی مهیبی در آسمان برپاست...)

La Danse de Minuit: (آخر چرا؟)
عرصه هنوز پابرجاست، اما حالا آگاهی هم هست. هنوز كمی بر تعلیق ناپایدار خاطره موج می خوریم. فضا چقدر سنگین­تر شده! زمینه­سازی برای چه چیز؟... واگرایی نگاه برای دربرگرفتن همه­چیز... . بی­اختیار، ملامت جاری می شود. چون آبی كه روی آتش! این ملامت حل می شود در فضا... می پزد... جا می افتد... جزئی از فضا می شود. دیگر آن را نمی شنویم، اما هست. انگار همیشه با ما خواهد بود. اما این آوا چه­كسی را ملامت می كند؟ بی­شك خودش را! ما كجا هستیم؟ نه، بیا فراموش­اش كنیم... خلسه­ی خواب... چه آرام به خواب می رویم...

Pilon: تخریب
یك واقع­نگری. دوباره صبح،‌ دوباره بیداری! این ماییم كه این­طور عزم­مان را جزم كرده­ایم؟ پس­زمینه رمانتیكی از گذشته اینجا هم می آید، اما آن را پس می زنیم. به یاد داریم كه چه­طور به اینجا آمدیم، اما حالا باید برخاست! آه... چقدر خسته هستم برای ماندن در این نبرد. برای شكستن برساخته­هایی كه هیچ امر زیبایی در میان­شان نیست. تنها جنگی سرد، آن­هم نه با انسان­ها، نه بر سر چیزی؛ بل­كه با زمان... كه تصمیم گرفته نایستد...

De Gris Figé: یك خلسه
باز هم خواب می بینم؟ چشم باز كرده­ام و جای دیگری هستم. قبلاً اینجا نبوده­ام. اما من گذشته را آن­طور كه بود به یاد ندارم. شاید به گذشته بازگشته­ باشم! زیبایی در اين سرما انگار متبلور شده... نمك از در و دیوار چشمك می زند. پس در خیال هستم. كسی در تاریكی شب میان خرابه­ها می گردد. پیاده نیست. نور ماشین­اش روی لاشه­ی فلزی شهر قدیمی افتاده... هاله­ی نور زرد را اطراف ماشین می بینم. آن­چه در سرش می گذرد خیلی مبهم است... شاید جایی دورتر خبری هست كه من و او چیزی از آن نمی دانیم. پیاده می شود. چیزی پیدا كرده است. من نمی بینم... شاید یك راز است... او مدتی به تماشا می ایستد، و بعد، قدم­زنان دور می شود.

Soir D'Inquiétude: عصر آگاهی
خبر بزرگ را مقابل چشم حاضران گردن می زنند: آن را فاش می كنند. یك رسوایی عظیم. آنها كه هستند، و آنها كه دیگر نیستند، همه­گی در این رنج سهیم­اند و برای آن كلاه از سر بر می دارند. هم­دلی، افسوس، و مرثیه­ای كه در سكوت برگزار می شود...

Epilude: بازماندگان: بی­شرم، بی­راز...
این­ها همان مردم­اند؟ همان جمعیت مراسم خاك­سپاری؟ باور نمی كنم! چه شرارت ابلهانه­ای در نگاهشان موج می زند! آن­ها همه خبر بزرگ را شنیده­اند. اما چیزی در آن­ها تغيير كرده... آه بله! آن­ها فراموش كرده­اند! اين رنج اين­قدر بزرگ بود؟ چه سرنوشت رقت­باری پیدا كرده­اند! دیگر رازی هم در میان نیست. همه مانند هم­اند. تهی. زشت. باز هم این آوای شیطانی مبتذل! نه..! دیگر بس است!

- با سپاس از علی برای موسیقی، این، و این.

2 comments:

0NusquaM0 said...

I Appreciate ...

Gernette ! said...

Oh, this is Opuscule, the Land album from 2002. I've been searching this release for so long (and i have never found it). It will be so kind to you if you could upload it for a while. Thank you very very much.

Gernette :))