وقتي پاي انديشيدن به ميان مي آيد، مگر چيز ديگري مي تواند باقي بماند؟ انزوا. انزوايي كه هميشه هم به بي رحمي، به سردي و گونه اي بدجنسي متهم مي شود. انزوايي هميشه شماتت شده. وجودي كه زايل كننده خوشي ديگران است. ديگران و دست آويز هاي كوچكشان براي خنده و تفريح. ديگران و نيازي پنهان در ته نگاه هاي شان براي تأييد: با من بخند و خوشي هايم را... با من حركت كن و برنامه هايم را تأييد كن. نگاهي كه نگاه كند و ببيند چه مي انديشي و روي اش را برنگرداند، از ترس يا نمي دانم خشم، چه كم ديده ام. مي توان سر به زير انداخت. برق نگاه، نبايد بسوزاند. و اين، يك قانون است.
No comments:
Post a Comment