تصویر زدایی
ایستاده ام همین جایی که بیش از هستم نیستم. ایستا با دو الفِ کشیده دراز است و به درازا می کشد این نبودن. دست هایی باز از دو طرف، که این خود تمرینِ تعادل است: چیزی نساختن. من قادر به ترک تو نیستم. که هر بار با من در من می آیی. با دست های باز می پذیرمت تا رهایت... نه، می پذیرمت بی تا. که چشم هایت را وقتی این خط را تمام می کنی دوست دارم. نمی توانی این خط را بخوانی، آن را پیش از آن که نوشته باشم خوانده ای. پس تنها اسم ها را برایت می نویسم... دنیای درون من. تاریکی. شمع. ابهام. اسمِ من. اسمِ تو.
نور را روی تاریکی اگر بپاشم یا بریزم...، راز آن جا ست.
در کنار رودخانه من فقط هستم
خسته ی درد تمنا،
چشم در راه آفتابم را.
چشم من اما
لحظه ای او را نمی یابد.
(نیما)
نور را روی تاریکی اگر بپاشم یا بریزم...، راز آن جا ست.
در کنار رودخانه من فقط هستم
خسته ی درد تمنا،
چشم در راه آفتابم را.
چشم من اما
لحظه ای او را نمی یابد.
(نیما)
No comments:
Post a Comment