Friday, December 09, 2005

* ستاره می زنم برای آغاز. ستاره می زنم تا به یاد آورم هیچ شبی هرگز آغاز نمی شود.

دوباره این لجن بر رویم افتاد. این هیولا- لجن. این سنگین ِ کثیف ِ چرب. رها کن مرا! به کوهستان رفتم و آنجا هم بود. روی دوشم، روی دست هایم، و پاها... . انتظار معصومیت ندارم بعد از این همه انگشت از خودم. اما این لجن چیز دیگری است. انگار من تنها سایه ای هستم برایش. خودش را در آبم غرق کرده که دست و پا بزند؛ که بیش تر فرو برود در من؛ من که چه قدرعمیقم... چه عمقی... چه آبی... دست و پا نزن... برو پایین... ته نشین شو...

No comments: