Monday, December 05, 2005

موسیقی همیشه هست. جهانی از موسیقی هست که بی انسان و بی زمان هم وجود دارد. بی نوشته حتی. بودن ِ بی نوشته اش را در نوشته زندانی می کنم. از شکل به نام، از نام به آوا. موسیقی مجرد ترین است. لحظه هایی هست که به این جهان پا می گذارم. به این استخر پر از آب یخ (نیچه). می نشینم در گوشه ی خلوتِ پر موسیقی... صدای ارگ کلیسا و سوپرانو (ویوالدی). وقتی از آن بیرون می آیم خیس نیستم. حافظه از لحظه ای که بیش از یک لحظه نیست چیزی ثبت نمی کند. غوطه ور شدن و ماندن در این یخ حقیقت ندارد. در این استخر نمی توان شنا کرد. سرمای آب به پوست می خورد و دیگر تمام است. بی حسی ِ هم دما شدن با آن را دوست ندارم. بیرون می آیم.
زندگی: {درس؟} خواندن در بیست و سه سالگی پشت میز توی اتاق. صدای ملایم سنتور گاهی حواست را پرت کند و در تمرکز کردن مصمم باشی. شب های زندگی آرام اند. فعالیت مال روز است، مال آفتاب روز... و عرق... . برداشتن بار از روی خود. از این به بعد این کار را خواهم کرد. بار بیشتری نمی خواهم.

No comments: