Friday, October 28, 2005

همیشه آن که شعری می نویسد
شعرهای دیگری را پاک می کند

املا- علی عبدالرضایی


ما هستیم؟
روبه روی هم نشسته ایم اما نمی توانیم چشم در چشم بشویم. از اینکه باشم می ترسد. همان طور که دست هایش را نگاه می کند زیر شیشه ی میز غافلگیرش می کنم. نگاهش را می دزدد و چشم هایم را نگاه می کند. حالا باید سرم را بلند کنم. اگر سرم را بلند کنم چشم هایش را می بینم.
باید بلند کنم.
نمی توانم. همان طور سر به زیر می مانم. دست هایم چیزی را پنهان می کنند. کوتاهی ناخن هایم. ژست پیانو می گیرم. دست هایم، اما نگاه شدنشان را نگاه می کنم. نگاه شدنم را.
سنگینی نگاهی روی پلک هایم فرومی ریزد اگر بالا را نگاه کنم. می خواهم به همان حالت مثل سنگ بمانم. سنگین. زیر بار نگاهی که اصلاً هست؟
او تاریخ ندارد. لحظه است. یک لحظه بعد، دیگر نیست. کسی دیگر است.
نگاهش اطراف من است و مرا نمی گیرد. به هر سمتی که نگاه می کنم، نگاهی از او می توانست باشد. تلاقی نگاه هر آن ممکن است از اتفاق بیفتد. اتفاقی که نمی افتد ممکن است. تمام اتفاق های دیگر ممکن اند. به ما نگاه می کنند.
ما آنها را نمی بینیم. حتا نمی نویسیم.

No comments: