Wednesday, May 25, 2005

من در این شهر زندگی می کنم. بین این آدم ها. زنهایی با کفش های ورزشی. مردهایی با کمربند های قفل دار. هیچ وقت سرم را بلند نکرده ام که ببینمشان. من سرم توی لاک خودم بوده. بستنی خودم را لیس زده ام و از کنارشان گذشته ام. من به مدرسه و دانشگاه و کتابفروشی رفته ام و برگشته ام به اتاق خودم. یک راه راست را هی رفته ام و آمده ام. در واقع در این شهر زندگی نمی کنم. خیابان هایش را نمی شناسم. آدم هایش را، درخت هایش را نمی شناسم. از کل این شهر فقط چند تا خیابان و آدم و درخت را یاد گرفتم. پس اینجا شهر من نیست آن طور که اتاقم اتاق من است. من در اتاقم چه کار می کنم؟ اسم اش زندگی هست یا نه. هر چه هست خسته ام کرده.

No comments: