Wednesday, May 18, 2005

من کاری ندارم. جز اینکه بنشینم آنجا کنار پنجره. آه بکشم و خودم را بخورم. از تیله ها که رهایشان می کنم یکی یکی که بیفتند که صدایشان توی سرم شکسته است. از تیله ها نمی پرسم چرا. دستم را آخر از همه می خورم. که بنویسم. مسخره است من که کاری ندارم. فقط بنشینم و تکه تکه خودم را بنویسم و آه...
- این تیله ها هدیه اند پسر. دستشان نزن

No comments: